پارت یک سناریو هایتانی ها

از خونه فرار کرده بودی حقم داشتی ، هوا بارونی بود و داشتی گریه میکردی ، این نامردی بود تو فقط ۵ سالت بود ، اون دوتا برادرای ناتنیت بودن نباید این کار رو باهات میکردن ، بارون میبارید و تو با پاهای کوچیک و زخمیت توی بارون میدویدی ، گریه میکردی و میپرسیدی چرا این بلا ها باید سر تو بیاد ، بدن کوچیک و زخمیت رو به سختی حرکت میدادی و دنبال سرپناه بودی ، خون از دهن و دماغت میریخت و زخمی شده بودی ، تکون دادن پاهات سخت بود ولی باز هم نمیتونسای ریسک کنی و متوقف بشی تا اون دوتا هیولا بگیرنت ، اون دوتا بی حرکت جلوی در خونه وایستاده بودن و با پوزخند تماشات میکردن
ریندو : هی هی هی کجا فرار میکنی * پوزخند *
ران : میدونی که نمیتونی از دست ما پنهان بشی * پوزخند*
دیدگاه ها (۱۳)

این همه شکلات....

هایتانی ها پارت ۲

تنها فرشته ای که سیگار میکشه

چند پارتی از هیوجین: (وقتی که بهت خیانت کرد و تو.....)(ده دق...

امروز میخواستی برای بار ۴ بری فن ساین و از نزدیک ببینیشبالاخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط